/90

فصلنامه اندیشه حوزه، شماره 37،ص118

    بیشترین نقش را به ماكیاول و هابز داد.

 

 

ماكیاول ارتباط میان سیاست با عدالت را به معنای چیزی كه خارج از حاكمیت بشر قرار دارد، كاملاً نفی كرد. انقلاب ماكیاولی زمانی قدرت تام یافت كه آن ارتباط به شكلی دوباره برقرار شد؛ یعنی وقتی عدالت با حقوق طبیعی در چهار چوب روح ماكیاول مورد تفسیر جدیدی قرار گرفت.(1)

این معنای جدید از عدالت كه برگرفته از روح ماكیاول بود توسط هابز انجام شد، زیرا به نظر هابز:

اگر تنها امر اخلاقی عبارت از حق طبیعی هر كسی به صیانت ذات خویش باشد و بنابراین، اگر هر گونه تكلیفی در قبال دیگری امری باشد كه از قرارداد بر میخیزد، پس عدالت را باید همان عادتهای مردم در اجرای قراردادها و وفای به پیمانها دانست، عدالت دیگر عبارت از رفتار كردن بر حسب ضوابطی مستقل از اراده بشری نیست و هیچ یك از اصول مادی عدالت... دیگر اعتباری ذاتی ندارند، همه تكالیف مادی زاییده توافق دو طرف اند.(2)

بیشك حداقل دو مبنا و دو بینش را به طور روشن برای عدالت میتوان بیان كرد، یكی اینكه مبنای عدالت ریشه در آفرینش وجود دارد و برگرفته از خالق هستی است، در نتیجه عمل به قوانین و دستورات الهی عین عدل است.

دوم اینكه ریشه و مبنای عدالت برگرفته از قرار داد اجتماعی و توافق است و در نتیجه عدالت چیزی جز رعایت آن توافق و پیمانهای افراد با یكدیگر نخواهد بود و واقعیتی برای آن وجود نخواهد داشت، بلكه صرفا امری است اعتباری.

بخش اول

نظریه عدالت جان رالز

نظریه عدالت جان رالز یكی از جدیترین و مهمترین نظریههای مربوط به عدالت در عقلانیت لیبرال است كه بر مبنای فلسفه اخلاق كانت و با تكیه بر مفهوم حق در برابر خیر شكل میگیرد. رالز از ارائه چنین نظریهای در تلاش است تا ثابت كند كه لیبرالیسم با عدالت اجتماعی سازگاری دارد و نیز با ارائه طرحی جدید و كارآمد در برابر آموزههای فایده گرایانه كه به تعبیر بلوم از مدتها قبل بر سنت فلسفی ما سایه افكندهاند(3)، بنائی را


صفحه:
کتابخانه دیجیتال بنیاد شهید مطهری