• لیست فهرست خالی می باشد
/90

پژوهش های قرآنی، شماره 17 و 18، ص 119

نرفته بـاشد. نخستين ارتبــاط حسـى و فيزيكی انسان با محيط زندگى و اطراف خويش از اين گونه است، اين اندازه از شناخت، هم براى انسان صورت مى گيرد و هم براى حيوان، و چه بسا در برخى از ميدان هاى حسى شناخت، برخى از جانداران، نيرومندتر و كارآمدتر از انسان باشند.

2. شناخت فراحسى كه در نتيجه تأملات ثانويه و پاسخ به پرسش هايى شكل مى گيرد كه از شناخت حسى نخستين عبور كرده و نمى خواهد بدان بسنده كند.

اين نوع شناخت در واقع تفسير جهان است. در تفسير جهان، انسان، روابط ضرورى حوادث را تشخيص مى دهد و قوانين كلى عالم را كشف مى كند و واقعيت هاى مربوط به ماوراى محسوسات و آن سوى طبيعت را آشكار مى سازد. (3)

در شناخت شناسى و اپيستمولوژى منظور شناخت به معنى اول (جهان احساس) نيست، بلكه منظور جهان تفسيرى و نفوذ انسان به حقيقت هستى تا فراسوى طبيعت است.

گذرى بر تاريخچه شناخت

 

در ميان فلاسفه، سوفسطائيان نخستين گروهى بودند كه به اين بحث پرداخته و راه را براى ظهور خردگرايى(راسيوناليسم) و تجربه گرايى (امپريسم) هموار ساختند. گرچه سوفيسم تمام ادراكات بشرى را نفى كرد، ولى اين خود زمينه تحقيق و كاوش را فراهم كرد و فليسوفانى چون ارسطو و افلاطون ونيز رواقيان و شكاكان و اپيكوريان هريك در پويايى اين بحث گام هاى مؤثرى برداشتند.

در قرون وسطى بحث هاى شناختى، همچون ديگر مباحث مهم علمى و فلسفى در ركود ماند، ولى با ظهور اسلام و رشد انديشه هاى فلسفى و كلامى كه در بستر تعاليم اين دين شكوفا گرديد با مذهب هاى گوناگونى چون اهل حديث، اشاعره، معتزله، عدليه، اخباريان و مجتهدان اماميه، هريك مشرب هايى از خود به جاى گذاشتند.

در قرون جديد به ويژه از سده هفدهم ميلادى به بعد، اين مسأله پيشاپيش ديگر مسائل قرار گرفت.

دكارت (1596ـ 1650 م)، اسپينوزا (1632 ـ 1677 م)، لايپ نيتز (1646 ـ 1716م)، ولف (1679 ـ 1754م)، از نامداران عقليون و بيكن (1561 ـ 1626م)،


صفحه:
کتابخانه دیجیتال بنیاد شهید مطهری