نامه فلسفی / چ1 / ش1 / 1384 / ص:96
مطهری درباره روح آورده شده و در پایان چند مورد به عنوان بستر مطالعه تجرد روح پیشنهاد گردیده است.
سقراط و افلاطون
سقراط اعتقاد استوار به بقای روح پس از مرگ داشت و این که حقیقت آدمی همان روح اوست. اما در اندیشه های سقراط که افلاطون آن را جمع آوری کرده بحث مستقلی درباره تجرد روح به چشم نمی خورد. در رساله آ لکیبیادس تحت عنوان حقیقت آدمی اندکی به بیان تجرد روح پرداخته است. در آن جا چنین استدلال شده که اعضای بدن آدمی به وسیله روح به کار گرفته می شود. چهره ای که مشاهده می شود، شخصیت انسانی و فضایل اخلاقی نمی باشد. روح انسان حقیقت دیگر است (افلا طون، 1380 :2 /632 634 ).
افلاطون نیز می گوید: روح پیش از جسم بوده و فرمان روای بدن است. مبدأ نیکی و بدی، زشتی و زیبایی، عدالت و ستمگری می باشد( همان: 4/2200 2201).
استدلال و دیدگاه های افلاطون همان دیدگاه های سقراط است.
ارسطو
ارسطو در رساله نفس، از روح بحث کرده است. وی نفس را به چند دسته تقسیم نموده و از جمله آنها نفس ناطقه را همان عقل و جوهر بسیط می داند. برای اثبات این که نفس ناطقه غیر از جسم است در ضمن رد دلیل های مخالفان این دلیل ها را آ ورده است:
1 دانایی از خواص جسم نیست. نفس کلیات و دانشی را کسب می کند که از بین نمی-رود(ارسطو، 1316: 8 9).
2 دانایی نفس معلول حرکت جسم نیست. زیرا حرکت جسم یا مستقیم است و یا مستدیر. و اگر معلول حرکت جسم با شد لازم می آید که در برخی حالات دانا نباشد ( همان : 10).
3 جسم کارهای مختلف را به وسیله اعضای مختلف انجام می دهد و هر عضوی کار مخصوص خود را انجام می دهد، درحالی که نفس کارهای مختلف را بدون اعضای مختلف انجام می-دهد(همان :11).
4 دانایی نفس در سن پیری بیشتر و قوی تر می شود، اما جسم پس از رشد کامل رو به نقصان می رود(همان:11).
5 نفس حاصل امتزاج عناصر مادی نیست، در این صورت باید هر عضو بدن روح مستقل می-داشت.