/90

فروغ اندیشه، شماره دهم ويازدهم،ص28

 

شمارد.)

 

من تکثّر بنفسه قلّ،من حقّر نفسه عظّم.22(کسی که خود را بسیار بدانید کم گردد-کسی که خود را کوچک بدانید بزرگ گردد.)

 

نفسک عدّو محارب و ضدّ موائب ان غفلت عنها قتلتک.23(نفس تو دشمنی در حال جنگ(و مخالفتی آماده یورش است)اگر از آن غافل شوی تو را به قتل میرساند.)

 

به همین مختصر از روایات کفایت میشود.حال،رفع این تناقص و تنافی به چه بیانی است؟ استاد مطهری که به حق،یگانهء عصر و اسلامشناس بینظیری بودند،در پاسخ میفرمایند: «انسان دارای دو خود(و نفس)است یک خودی که خوب دیدن او عجب است،بزرگ دیدن او،کبر است،خواستن او خودخواهی است و مذموم.با او باید جهاد کرد،با او باید به چشم یک دشمن نگاه کرد.با هواهای او باید مبارزه کرد.(و)یک خود دیگری است که باید آن را عزیز داشت باید مکرّم داشت،باید محترم داشت.باید حریّت و آزادیش را حفظ کرد،باید قوّت و قدرتش را حفظ کرد،نباید آلوده به ضعف کرد.خوب اما مگر دو خود را میتوان توجیه کرد؟ آیا انسان دارای دو خود است؟یعنی هرکس دو«من»دارد؟بدون شک هرکسی یک من است نه دو من،و این قابل قبول نیست که بگوییم انسان دارای دو خود است به این معنا که دارای یک خود واقعی و حقیقی و یک خود مجازی است که آن خود مجازی،«ناخود»است.و مبارزه با نفس که ما میگوییم،در واقع مبارزه با ناخود است.

 

ما یک خود به عنوان خود شخصی و خود فردی داریم؛یعنی من میگویم«من»،آن وقتی که خودم را در برابر«من»های دیگر قرار میدهم و در واقع«من»های دیگر را نفی میکنممن» نه«شما»،این خود فردی و خود شخصی است.خود انسان هر اندازه جنبه شخصی و فردی و جدایی با خودهای دیگر پیدا میکند،مربوط به«ناخود»اوست؛یعنی مربوط به جنبههای بدنی و تن است.

 

ولی انسان در باطن ذات خود،حقیقی دارد که حقیقت اصلی ذات اوست و چیزهای دیگر که به عنوان خود احساس میکند،در واقع«ناخود»را«خود»احساس میکند.حقیقت انسان همان چیزی است که قرآن به بیان«

فإذا سوّیته و نفخت فیه من روحی

 

»یاد کرده؛یعنی یک حقیقتی که از سنخ ماده و طبیعت نیست بلکه از سنخ ملکوت و قدرت و عالمی دیگر است. آن جوهر،چون جوهر حقیقت است با باطلها و ضد حقیقتها و پوچها و عدمها و دروغها ناسازگار است.

 

او چرا با راستی سازگار است؟چون راستی حقیقت است و دروغ چون پوچی و نیستی و


صفحه:
کتابخانه دیجیتال بنیاد شهید مطهری