/90

مجله کیهان فرهنگی، شماره152، خرداد1387، ص14

ممكن است جامعه در عین وحدت،در درون خود به قطبهای متخالف و احیانا متضاد منقسم میگردد.

پس جامعه وحدتی دارد در عین كثرت و كثرتی دارد در عین وحدت.به اصطلاح حكمای اسلامی،بر جامعهها نوعی وحدت در كثرت و كثرت در وحدت حكمفرماست.در اینجا دو نظریه وجود دارد.یكی نظریه مبتنی بر مادیت تاریخی و تضاد دیالكتیكی.بنابراین نظریه كه بعدها دربارهاش سخن خواهم گفت،این جهت تابع اصل مالكیت است،در جامعههایی كه مالكیت خصوصی وجود ندارد،مانند جامعه اشتراكی اولیه و یا جامعههای اشتراكی كه در آینده تاریخ تحقق خواهند یافت،اساسا جامعه یك قطبی است و اما در جامعههایی كه بر آنها مالكیت خصوصی حكمفرماست لزوما دو قطبی است، پس جامعه یا یك قطبی است و یا دو قطبی،شق سوم ندارد،در جامعههای دو قطبی،انسانها تقسیم میشوند به انسانهای استثمارگر و انسانهای استثمار شده،و جز دو اردو و دو گروه حاكم و محكوم گروهی وجود ندارد.سایر شؤون جامعه از فلسفه و اخلاق و مذهب و هنر نیز همین رنگ را پیدا میكند،یعنی مثلا دو گونه فلسفه و اخلاق و مذهب و غیره بر جامعه حاكم است كه هر كدام رنگ طبقه اقتصادی خاصی را دارد،و اگر فرضا یك فلسفه و یا یك مذهب و یا یك اخلاق حاكم باشد،باز هم رنگ یكی از دو طبقه را دارد كه احیانا بر طبقه دیگر تحمیل شده است اما فلسفه یا هنر یا مذهب یا اخلاق طبقه اقتصادی و بیرنگ امكان وجود ندارد.

نظریه دیگر این است كه تك قطبی یا چند قطبی بودن جامعه وابسته به اصل مالكیت نیست،علل و عوامل فرهنگی و اجتماعی و نژادی و ایدئولوژیكی نیز میتواند منشأ چند قطبی شدن جامعه گردد.مخصوصا علل فرهنگی و ایدئولوژیكی میتواند نقش اساسی داشته باشد و جامعه را نه به دو قطب كه به چند قطب احیانا متضاد تجزیه نماید،همچنان كه قادر است جامعه را به صورت تك قطبی درآورد بدون آنكه الزاما اصل مالكیت ملغی شده باشد.

اكنون ببینیم برداشت قرآن درباره كثرت جامعه چه برداشتی است؟آیا كثرت و اخلاق را میپذیرد یا نمیپذیرد؟و اگر میپذیرد دیدگاه قرآن از قطبی شدن جامعه دیدگاه دو قطبی است و آنهم بر اساس مالكیت و استثمار یا به گونهای دیگر است؟

به نظر میرسد استخراج لغات اجتماعی قرآن و تعیین نقطه نظر قرآن در مفهوم این لغات بهترین راه،و لااقل راه خوبی برای بدست آوردن نظر قرآن باشد لغات اجتماعی قرآن دوگونهاند بعضی از لغات اجتماعی مربوط به یك پدیده اجتماعی است مثل:ملت،شریعت،شرعة،منهاج، سنت و امثال اینها.این لغات از محل بحث ما خارج است.ولی یك عده لغات است كه وجهه نظر قرآن را میتواند مشخص كند مانند:قوم، امت،ناس،شعوب،قبائل،رسول،نبی،امام،مؤمن،كافر،منافق،مشرك،مذبذب،مهاجر،مجاهد،صدیق،شهید،

متقی،صالح،مصلح، مفسد،آمر به معروف،ناهی از منكر،عالم، ناصح،ظالم،خلیفه،ربانی،ربی،كاهن، رهبان،اجبار،جبار،عالی،مستعلی،مستكبر،مستضعف،مسرف،مترف،طاغوت،ملا،ملوك،غنی،فقیر،مملوك،مالك،حر،عبد، رب،و...

البته لغاتی دیگر به ظاهر مشابه وجود دارد مانند:مصلی،مخلص،صادق،منفق، مستغفر،تائب،عابد،حامد و امثال اینها،اما این لغات صرفا به عنوان بیان یك سلسله«افعال»ذكر شدهاند نه به عنوان سلسله گروهها.از اینرو در این لغات احتمال اینكه بیانگر گروهها و تقسیمات و قطبهای اجتماعی باشند،نمیرود.لازم است آیاتی كه لغات دسته اول را ذكر كردهاند،خصوصا آنچه مربوط به جهتگیریهای اجتماعی است، مورد بررسی و مطالعه دقیق قرار گیرد تا روشن گردد همه اینها را در دو گروه میتوان جای داد و یا در گروههای متعدد باید قرار داده شوند و اگر فرضا همه اینها در دو گروه جا داده میشوند مشخصه اصلی آن دو گروه چیست؟مثلا آیا میشود همه آنها را دو گروه مؤمن و كافر كه مشتمل بر جهتگیریهای اعتقادی است،و یا در دو گروه غنی و فقیر كه نمایانگر وضع اقتصادی است طبقهبندی كرد؟...

برخی مدعی هستند كه برداشت قرآن از جامعه برداشت دو قطبی است.از نظر قرآن جامعه در مرتبه اول به قطب مسلط و حاكم و بهرهكش و قطب محروم و بهره ده و به اسارت گرفته شده تقسیم میشود؛قطب حاكم همان است كه قرآن از آنها به«مستكبرین»تعبیر میكند و قطب محكوم آنان هستند كه قرآن آنان را«مستضعفین» میخواند،...از نظر قرآن كافران،منافقان، مشركان،فاسدان،فاسقان،ظالمان از میان گروههایی برمیخیزند كه قرآن آنان را«مترف» «مسرف»«ملا»«ملوك»و«مستكبر»امثال اینها میخواند،امكان ندارد این گروهها از طبقه مخالف برخیزند،همچنان كه پیامبران، رسولان،امامان،صدیقان،شهیدان، مجاهدان،مهاجران،مؤمنان،از طبقه مخالف برخیزند،و امكان ندارد از طبقه مقابل برخیزند...خلاصه به عقیده این افراد،قرآن این نظریه را كه آنچه انسان را میسازد و گروهش را مشخص میكند و به او جهت میدهد و به او جهت میدهد و پایگاه فكری و اخلاقی و مذهبی و ایدئولوژیكی او را تعیین میكند،وضع معاش است،تأیید میكند و مجموعا از آیات قرآن برمیآید كه تعلیمات خویش را بر این پایه نهاده است.این نظریه در حقیقت برداشتی مادی از انسان و جامعه است.بدون شك قرآن تكیه خاصی روی پایگاه اجتماعی افراد دارد ولی آیا بدین معنی است كه قرآن همه تقسیمها و قطببندیها را با این ملاك توجیه میكند؟از نظر ما این نوع برداشت از جامعه با برداشت اسلام از انسان و جهان و جامعه منطبق نیست و از این مطالعه سطحی در مسایل قرآنی ناشی شده است.(3)

این بود نظریه شهید مطهری پیرامون جامعه و تحلیل و تبیین نظر كسانی كه برداشت غلطی از قرآن در زمینه جامعهشناسی و وفلسفه تاریخ دارند. در توضیح این مطالب باید گفت،متكلمین اسلامی در دفاع از اصول اعتقادی اسلام یعنی توحید و نبوت و معاد در مقابل منكرین آن پرداخته و متكلمین شیعی نیز آنچه در خدمات خویش مصروف داشتهاند،پیرامون دفاع از اصول اعتقادی شیعه بوده است.

پیش از ظهور ماركسیسم موضوع جامعه و تاریخ موضوعیت نداشته كه متكلمین و علما اسلامی به طور مستقل و مشروح اظهار نظر نمایند،از آنجایی كه اصل و اساس نظریات ماركس بر پایه این دو اصل(جامعه و تاریخ)بود.برخی مانند دكتر علی شریعتی به جهت عدم آشنایی نسبت به متون دینی با انگیزه ایجاد شور و هیجان در بین جوانان به تطبیق اصول ماركسیسمی یعنی مادیت تاریخی و توجیه پایگاه طبقات اجتماعی،تحلیل تاریخ اسلام و شخصیتهای اسلامی پرداختند.غافل از اینكه در اسلام اصلی وجود دارد به نام فطرت كه به تعبیر استاد شهید مطهری«امالمعارف اسلامی»است و


صفحه:
کتابخانه دیجیتال بنیاد شهید مطهری