/90

چشم انداز ایران / آبان و آذر 1384 / صفحه: 118

عنوانِ "نامهای تاريخی" نوشته است: متن اين نامه در سال 1355 به محضر امام نوشته شده.2در حالی که در نامهی مذکور سخن از چهلم شريعتی (6 مرداد 56) به ميان آمده است، و بعد در شمارهی 8 و 9 همان نشريه و نيز در جلد سوم کتابِ "نهضت امام خمينی" آورده که: اين نامهی تاريخی در سال 1356 از سوی امام در نجف اشرف در دسترس اين نگارنده قرار گرفت.3

در اين جا خوب است به جريانِ "نامهی منتشرنشدهی دکتر شريعتی به ساواک" اشارهای کنم که آن هم، همزمان با اين نامه، در همان نشريه به چاپ رسيد و روحانی در توضيح آن آورد: اخيراً نامهی منتشرنشدهای از شريعتی که در سال 1348 نوشته شده است، به دفتر مجلهی 15 خرداد رسيد.4 و در سال 1371 در جلد سوم کتابِ "نهضت امام خمينی" نوشت که: صفحهی پايانیِ اين نامه در پروندهی شريعتی موجود نيست5 و بعد "به نظرش ميرسد" که: نامبرده در پايانِ نامهی خود پايهی وفاداری، سرسپردگی و وابستگیِ خويش، به رژيم شاه را بيش از پيش بازگو کرده بوده است و شايد مقامات بلندپايهی ساواک در پینويس آن نکتههايي را آورده بودند که میتوانسته چهرهی او را به درستی بنماياند و پيوند او را با رژيم شاه برملا سازد و ديدِ ساواکیها را پيرامون اين نامهی او به درستی روشن کند6و ادامه میدهد: از اينرو عناصر وابسته به باند روشنفکری که در پی پيروزیِ انقلاب اسلامی بر مرکز اسناد ساواک چيره شدند، آن صفحه را برای پوشيده داشتنِ چهرههای اصلیِ شريعتی از ميان بردهاند. نشانههای ديگری نيز در دست است که آنان به پروندهی او دستبرد زدهاند.7

وجود تناقض بينِ اخيراً نامهی منتشرنشدهای از شريعتی... به دفتر مجلهی 15 خرداد رسيد با عناصر وابسته به باند روشنفکری... به پروندهی او دستبرد زدهاند مسايل ديگري را دامن ميزند كه در زير ميآوريم:

 

چرا آن باند روشنفکریِ مورد ادعای روحانی، کل پرونده را برنداشت و فقط صفحهی 40 را دستبرد زد تا تاريخسازان، با بهانهی آن نتوانند ديدگاههای خود را با نام تاريخ به خوردِ مردم بدهند؟!

 

از "دستبرد زدن باند روشنفکری" معلوم میشود که نامه در مرکز اسناد ساواک نگهداری میشد و بعد هم در مرکز اسناد انقلاب به رياست روحانی؛ پس چرا و چگونه و به وسيلهی چه کسی در سال 71 آن نامه به محلِ ماهنامهی 15 خرداد به مديرمسؤولیِ روحانی ارسال شده است؟ مگر اين که بپذيريم آن باند، کل نامه (40 صفحهای) را در اول انقلاب برداشته و در سال 71 با فرستادنِ آن به نشريه میخواسته شريعتي را بدنام کند! در آن صورت چرا صفحهی 40 را که بنا به "به نظر رسيدن"، "احتمال" و "شايد"های روحانی بهترين سند ساواکي بودنِ شريعتي است، نفرستاد؟!!

 

روحانی در شمارهی 8 و 9 همان نشريه در جواب نامهای آورده است: در آن هنگام که جلد نخست کتابِ "نهضت امام خمينی" را نگاشتم، از ديد امام نسبت به شريعتی آگاهی نداشتم8 و در جواب نامهای ديگر مینويسد که با صرف امتناع آيتالـله خمينی از به کار بردنِ لفظِ "مرحوم" برای شريعتی ديگر به آوردنِ فرمودهها و ديدگاه امام (سلامالـله عليه) دربارهی او نيازی نيست9و در جلد سوم کتابِ "نهضت امام خمينی" مدعی شده است که دکتر ابراهيم يزدی پيشنهاد داد که امام، نام شريعتی را در اين پيام [جواب تسليتنامههای گروههای دانشجويي بعد از درگذشت شريعتی] با پيشوندِ "شهيد" و "مرحوم" بياورد، ليکن اين پيشنهاد نيز از سوی امام با سرسختی رد شد و امام روی وظيفه و ديدگاه خود، سرسختانه و استوار ايستاد.10

 

حال جای اين سؤال است که چرا روحانی، عليرغم اين اتمامِ حجتِ آيتالـله خمينی که خود شاهد آن بود و نيز هشدارهای جدیِ مطهری در نامهاش به آيتالـله خمينی (مبنی بر اين که: اگر خداوند از بابِ "و يمکرون و يمکر الله و الله خيرالماکرين" در کمين او [شريعتی] نبود او در مأموريت خارجش چه بر سرِ روحانيت و اسلام میآورد11که خود آن را در سال 56 از آيتالـله خمينی گرفته)، باز هم در جلد يکم کتابِ "نهضت امام خمينی" ـكه بعد از درگذشت سيد مصطفی خمينی (آبان 1356) چاپ شدهـ از شريعتی به عنوانِ مجاهد شهيد12و نيز يکی از فرزندان ارزندهای


صفحه:
کتابخانه دیجیتال بنیاد شهید مطهری