/90

 

ماهنامه اندیشه وتاریخ سیاسی ایران معاصر(زمانه)، سال سوم، شماره20، اردیبهشت 1383، ص46

فرهنگ اسلامی دربردارنده تمام زمینه های رشد فکری وبارور شدن واقعی نوع انسانی است. در این فرهنگ قواعد، پایه ها، برنامه ها، خصایل و ویژگیهایی وجود دارد که رشد و تعالی دایمی حیات را تضمین می کند. کافی است تا از نکات تجربی دقیقی که تمدن صنعتی عصر حاضر اروپا بر آن اساس بنا شده است، آگاه باشیم. تمدنی که برخلاف تصور برای بار نخست، در اروپا رشد نیافته بلکه این تمدن ابتدا در جوامع اسلامی، اندلس و مشرق شکل گرفت. ریشه این تمدن در ایدئولوژی اسلامی، رهنمودها و دقایق آن در جامعه نهفته است و به کمک تعالیم اسلام بارور شده و به مرحله حیات و طبیعت واقعی خویش رسیده است. بنابراین باید گفت نهضت علمی در اروپا بر اساس همین برنامه شروع شده، دوام یافته و به رشد و فعالیت خویش ادامه می دهد. این روند درست پس از همان دورانی بود که این حرکت و تلاش در جوامع اسلامی ترک شده و راکد مانده بود. افسوس که ملل اسلامی از رهنمون اسلام و حرکت و تلاش سازنده منتج از آن چشم پوشیده و به تدریج از اندیشه اسلامی فاصله گرفتند تا هنگامی که به کلی اسلام منسوخ گردید. هر چند باید دانست این حالت نتیجه فعالیت برخی عوامل بود که در ترکیب جامعه اسلامی کمین کرده بود و به صورت هجوم صلیبیون و صهیونیست ها خودنمایی نمود. اروپا پس از رشد و ترقی فرهنگی، تمام ارتباطی را که میان برنامه اقتباس کرده و اصول اعتقادی اسلامی وجود داشت، قطع کرد. بر این اساس بطور نهایی و قاطع میان این برنامه و مرکز اصلی آن فاصله ای بعید ایجاد گردید. این در حالی بود که تمدن اروپایی از کلیساها فاصله می گرفت و با فعالیتی کم نظیر دشمنی و کینه به نام خدا را در میان خلق می گسترد.

بدین ترتیب باید گفت نتایج اندیشه و افکار اروپایی با همه گستردگی و دامنه اش دارای مرتبه ای در خور اندیشه و فکر جاهلی است. اما این واقعیت در نظر ملل اسلامی به صورتی دیگر جلوه کرده که از پایگاه ایدئولوژی اسلامی جدا و مغایر است. از همین هنگام بود که افراد به اصطلاح مسلمان به اشتباه در وجود خویش کینه و نفرتی علیه اسلام احساس کردند. اینک برهر فرد مسلمان واجب است که به همان پایگاه نخستین خویش بازگردد و نیز بداند که برنامه زندگی را با تمام شمول آن از همان خاستگاه ربانی برگیرد. اگر در این کار، خود قادر بودکه چه نیکو وگرنه جز از فردی مسلمان و پرهیزکار نپذیرد و تنها از فردمسلمان این راه را فراگیرد. مطمئن گردد کسی را انتخاب کرده است که براستی هم در این راه آگاه است و هم بیغرض و با تقوا می باشد.(2)

نظر سید جمال الدین اسدآبادی در مورد تمدن اسلامی

سید جمال الدین اسدآبادی معتقد است برای تبیین و تعلیل مسایل مربوط به عقب ماندگی و انحطاط جوامع یا ترقی آنها، همچنین کشف علمی قانونمندیهای حاکم بر تغییرات و تحولات اجتماعی، قبل از هر چیزباید به مطالعه در تاریخ آن جوامع پرداخت. نخستین کار، گشودن کتاب تاریخ و حیات بشری است تا طی آن از اوضاع و احوال ملتهای گذشته آنان آگاه و از تحولات ادواری آن مطلع شویم. بدین وسیله می توانیم، به علل ترقی و پیشرفت ملل شرقی پی برده و با مطالعه تاریخ در یابیم که ملتها چگونه به فضای عظمت و بزرگی قدم گذاشتند؟ سپس براساس چه عواملی از آن مقام شامخ پایین آمده، نابود شده اند، به طوریکه جز نام آنها در تاریخ اثری از آنان باقی نمانده است. بهتر خواهد بود برای یافتن پاسخ این پرسشها و درک نظرات اسدآبادی به گفته هایش استناد کنیم.

‹‹ طبیب نفوس و ارواح که به راهنمایی جامعه بر می خیزد سزاوار است که آشنا به تاریخ ملت بوده تا بتواند فرزندان خود را راهنمایی کند. با تاریخ دیگر ملل آشنا باشد تا بداند که رمز تقدم و انحطاط ملل در تمام ادوار تاریخی در چه عواملی نهفته است. سیر اخلاق را به روش دانایی بکشاند تا بداند اسباب بیماری جامعه چیست. آشنا به درجات بیماری و دردهای جامعه گردد و بداند که دوای امراض اجتماعی کدام است. باید به بحث شناخت اجتماعی آشنا باشد تا مانند یک پزشک مهربان، دوست بیمار گردد و به پستی و زشتی آن بیماری ننگرد. پیشوایان اجتماعی و تربیتی باید پندگویان جامعه باشند و مردم را به راه راست و فضیلت رهبری کنند.›› تا بدین طریق‹‹آنانی را که همت بلند دارند به مقاصد عالیه نایل گردانند و وطن فروشی نکرده و برای مسایل مادی و دنیوی و رسیدن به جاه و مقام نزدیک امیران و بزرگان نشوند. چه هر گاه جامعه چنین رهبران حقیقی را دارا باشد آن جامعه به سعادت و صلاح خواهد رسید.››

‹‹ دین مایه تمام نیک بختیهای انسان است پس اگر بر رکن های محکم و پایه های استوار گذاشته شده باشد، البته آن دین به یقین سبب سعادت همه مردم و رفاه کلیه ابنای بشر خواهد گردید. به طریق اولی، موجب پیشرفتهای مادی و معنوی شده، شهر نشینی و تمدن را در میان پیروان خود بسط خواهد داد و همه دینداران را به تمامی کمالات جسمی و روحی نایل خواهد گردانید.››

مسلمانان به واسطه آن عقایدی که از نیاکان خود فراگرفته اند و بوسیله چیزهایی که در ذهن آنان از احکام اسلامی رسوخ کرده، فقط به کمی تنبه و بیداری نیاز دارند تا نهضت مهمی را شروع کنند و آنچه را که از دست داده اند دوباره به دست بیاورند و آن را نگهدارند تا در نزد خداوند به مقام پسندیده و شایسته برسند.

تنها راه علاج بیماری ملتهای اسلامی آن است که مانند گذشته نخست به قواعد اصلی دین خویش برگردند و احکام آن را دقیقا اجرا کنند و با موعظه هایی که برای پاک ساختن دلها و مهذب نمودن اخلاق، در روشن کردن آتش غیرت و متحدالقول ساختن و بیدار کردن ارواح آنان برای بدست آوردن شرف و افتخار گذشته خویش مؤثر است، مردم را به سوی حقایق آن دین هدایت و ارشاد نمایند.

‹‹ علت حقیقی و سبب اصلی سعادت تامه هر امتی از اهم عقل و بصیرت و نزاهت و اعتدال اخلاق آن امت است وآنچه که باعث شقاوت و موجب پریشان حالی است زوال علتهای پیشین است ››

هرگز اصلاح برای مسلمانان حاصل نمی شود، مگر آنکه رؤسای دین توانایی خود را نشان دهند و از علوم و معارف خویش ثمره بردارند.‹‹ و حقیقت چون نظر شود دانسته می شود که این خرابی و تباهی که حاصل شده است ابتدا در علما و بزرگان دین ما حاصل شده است و پس از آن در سایر امت سرایت کرده است.››

مسلمانان درصدر اسلام بواسطه اعتقاد به اسلام اصیل که احکام دقیق، اصول نیرومند، قواعد محکم و دستوراتش همه رموز زندگی فردی و اجتماعی را شامل بود، با هم وحدت کلام داشتند و بلاد اسلامی و مسلمین در راه نیرومندی و عظمت گام نهادند. اما راه یافتن خلل در ارکان هستی امت اسلامی و نزول از آن مقام شامخ فقط ناشی از ترک آن اصول محکم و کنارگذاردن قواعد پا بر جای آن بود که با ترک آن اصول بدعتهای ناروا میان آنان بوجود آمد. گرچه آن بدعتها در بدو امر زیاد قابل توجه نبود ولی معتقدین، آن بدعتها را جانشین اصول ثابت کردند و از راه راستین که دین به آنان نشان داده بود، روگردان شدند. این عده همه آن چیزهایی که دین به خاطر آنها آمده بود و حکمت الهی برای تامین سعادت در دین گنجانده بود، به دور انداختند و جز نام چیزی از آنها باقی نگذاردند و در نهایت فقط عبارت وجملاتی که به لفظ خوانده می شد باقی ماند.این بدعتها وسنتهای ابداعی، میان امت و حقیقت حایل و مانع شد. تعلیم احکام اسلام در آن زمان ناقص و ارشاد مردم به سوی اصول ثابت دین که پیامبر و اصحاب او به آنها معتقد بودند، نارسا و غیر مفیدبود. آموزش احکام متقن اسلام با روش اولیه خود اجرا نمی شد و فقط در چند مورد ویژه و میان تعدادکمی روش اصلی اعمال می گردید.

اجتماع همین عوامل مفسده انگیز، سبب انحطاط و رکود مسلمانان گردید و عامل از بین رفتن آنان شد. وقتی در امتی این اوصاف رذیله رسوخ کند بنای جامعه آن امت می شکند، اعضایش از هم جدا می شود و نفاق و فساد میان آنان پدید می آید. پس از این تزلزل و سستی، طبیعت آن جامعه اقتضا می کند که نیروی بیگانه بر آن جامعه تسلط یافته با جبر و قهر، آن جامعه را بگیرد و افراد آن را با اجبار و اکراه وادار به زندگی انسانی کند. از آنجا که زندگی انسان نیاز به وجود جامعه دارد و بقای جامعه هم با آن اوصاف ممکمن نیست، پس قوه دیگری باید آن جامعه را تا حدودی که لازمه زندگی است اداره کند.

در این صورت ریسمان محکم همیاری پاره شده و رابطه های همکاری و معاضدت از هم گسیخته می شود. اراده های افراد آن جامعه سست گشته و از آنچه که حافظ هستی و شخصیت آن ملت است، روگردان می شود. هر فرد در محیط شخصی خویش فقط به فکر تقویت جسمی و مالی خود می باشد. دیدگان آنها کوچکترین شراره ازحقوق کلی و جزیی دیگران را نمی بینند. تنها به فکر خود می باشند غافل از اینکه آنها به نیازهای زندگی خود نمی رسند مگر به کمک افراد دیگری که در سلسله زنجیر ملیت و دین با هم زندگی


صفحه:
کتابخانه دیجیتال بنیاد شهید مطهری