/90

معرفت، سال هفدهم، شماره132، آذر1387، ص44

 

حقيقت وحي

پس از بررسي اجمالي اين بحث در قرآن و موارد كاربرد و استعمال آن، حقيقت مفهوم آن را بايد مورد بررسي و تحليل قرار داد و اگر قرار بر كشف حقيقت آن باشد بهترين كاشف آن، همين كتاب آسماني خواهد بود؛ زيرا اينگونه از تعابيررااز كتبلغت نميتوانبهدستآورد.(13)

انسان تنها موجودي است كه با دارا بودن موهبت الهي به نام عقل و اراده تشريعي، سير كمال را تا بينهايت طي ميكند و اين را هر انساني درك ميكند كه براي اهداف متعالي خلق شده و غايت خلقت او، نه تنپروري، بلكه روحْ فربهي است.

آدمي فربه شود از راه گوشجانور فربه شود از حلق و نوش(14)

تا اينجا را عقل غايتانديش بشر درك ميكند. قرآن نيز بر اين فهم او مهر تأييد ميزند و ميفرمايدوَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ»؛(15) و هيچ جن و انسي را خلق نكردم، مگر براي عبادت. عبوديت و معرفت حق، و تسليم محض در مقابل ذات احديت، حداقل درك و فهم عقل است؛ اما كيفيت، طريقيت و ساير جزئيات آن از درك قوّه عاقله بيرون است. اينجاست كه عامل قويتري از عقل نياز است. چراغ عقل شعاع محدود خود را روشن ميكند، اما فراتر از آن را برنميتابد. در اين مقطع است كه از حقيقت آن عامل برتر، يعني وحي، سؤال ميشود كه حقيقت وحي چيست؟ آيا حقيقت آن دستيافتني است يا بايد به برخي از ويژگيهاي آن اكتفا نمود؟

در مقام پاسخ به اين پرسش، دو ديدگاه متفاوت وجود دارد: ديدگاه نخست معتقد است: به حقيقت وحي ميتوان پي برد. اين گروه تصريح دارند بر اينكه حقيقت و ويژگيهاي وحي براي ما روشن است و آن در هدايت تكويني يا باطني ما انسانها، كه همه ما به نوعي در خود احساس مينماييم، معنا و تجلّي پيدا ميكند كه گاهي از آن تعبير به «خودآگاهي» هم ميشود. اين نوع هدايت يا آگاهي دروني را «الهام» يا «وحي» ميگويند.

اقبال لاهوري از جمله متفكران ديني است كه به اين ديدگاه گرايش دارد. او سعي كرده كه وحي را همسنخ با تجربه ديني، و انبياي الهي را (مگر در نبوع و انديشه استثنايي) همسطح ساير انديشمندان قرار دهد. وي معتقد است كه ميتوان از حقيقت وحي پرده برداشت:

صفت تجربه باطني اين است كه بيواسطه و مستقيما آزموده شود؛ آشكار است كه آن را نميتوان به ديگري انتقال داد. حالهاي باطني بيش از آنكه به انديشه شباهت داشته باشند به احساس شباهت دارند. تفسير و تعبيري كه مرد باطني يا پيغمبر به محتواي خودآگاهي ديني خويش مي دهد ممكن است به صورت جملههايي به ديگران انتقال داده شود ولي خود محتوا قابل انتقال نيست.(16)

در هر معرفتي، يك عنصر عاطفي وجود دارد كه با افزايش و نقصان شدت عواطف، عينيت موضوع معرفت زيادتر و كمتر ميشود.(17) اقبال اين نوع از معارف بشري را ب برهان وجودشناختي صورت دكارتي آن هماهنگ ميداند كه با تأمّل و دقت، واقعيت آن براي هر فردي روشن خواهد شد.(18) همه آنان كه كوشيدهاند ميان وحي و تجربه ديني نوعي هماهنگي و تلائم ايجاد نمايند متمايل به همين انديشهاند. اين ديدگاه را در بحث «تمايز وحي با تجربه ديني» بيشتر مورد بحث قرار خواهيم داد.

ديدگاه دوم بر اين است كه چون ما انسانها از موهبت وحي الهي بيبهرهايم، حقيقت آن براي ما قابل درك نميباشد، بلكه فقط از ويژگيهاي آن باخبريم. علّامه طباطبائي بر مبناي همين انديشه ميفرمايد: «ما كه از


صفحه:
کتابخانه دیجیتال بنیاد شهید مطهری