• لیست فهرست خالی می باشد
/90

کیهان اندیشه ،1372، شماره 50 ، ص 29

_______________________

 

اپیستمولوژی از واژه یونانی"Episteme"یعنی شناخت یا دانش گرفته شده است. (1)

هرگاه بخواهیم اندیشههای فلسفی را به دقت ارزیابی کنیم و از راه درست منحرف نشویم، ناگزیر، ارزیابی دقیق تنها راه برای دریافت درست متن فلسفی است.

در این باره میبینیم که برخی از فلاسفه معتقدند که همه این فعالیتهای ذهنی، نمودهای گوناگون یک چیز است که همان روان آدمی(نفس)میباشد.و برخی از مکتبهای فلسفی، همه این فعالیتها را تجسم یک قانون واحد میان این فعالیتهای برتر«برای کار قشر مغزی او که مغز موجود بشری است»و«قانون اشاری دوم»نامیده میشود، میدانند.

چرا این اندیشهها منسجم نبوده و با یک رشته استوار به هم پیوند ندارد؟

نویسنده«الموسوعة الفلسفیة المختصره»در صدد بود که یک نظریه فلسفی پیچیده و مبهم را بنا نهد، و پرده از راز و رمز آن بر ندارد، ولی چنین نشد.زیرا او در دائرة المعارفی که تدوین نموده خلاصه نظریات فیلسوفان را در سراسر تاریخ مدون اندیشه بشر آورده است.البته مناسب بود قبل از هر چیز یک تعریف ابتدایی از نظریه شناخت به دست بدهد، زیرا-در این حال-ناگزیر باید یک تعریف کلی و بیطرفانه ارائه دهد.

این دائرة المعارف، چند نمونه از تعریف شناخت بشری را که از سوی همه مکتبهای فلسفی با گرایشهای گوناگون بررسی شده بیطرفانه مطرح میسازد، ولی نتوانسته این مثالهای پراکنده را به هم پیوند دهد و یک بینش کلی و تصور فراگیر که معمولا به تعریف میرسد، به خواننده ارائه کند.

فراموش نشود که گاه اصطلاح روانشناسی جدید و فلسفه در مثالهای این دائرة المعارف با هم خلط شدهاند.

دکتر عبد الرحمن بدوی، در«موسوعه»خویش، در شرح نظریه شناخت آن را چنین معرفی میکند:

«شناخت یعنی:تا کجا میتوان به حقیقت هستی و طبیعت و انسان رسید؟و ابزارهای شناخت درست کدامند؟و ارزش این ابزارها و نقش آنها در به دست آوردن شناخت بشری تا چه اندازه است؟» (2)

تعریف دکتر«بدوی»از نظریه شناخت، همراه با مشکلات کلی آن است.او نظریهای را عرضه میکند که در واقع فلسفه، وظیفه بررسی و حل آنها را به عهده دارد.

برای آنکه عقیده خود را در این زمینه بر پایههای روشنی بنا کنیم و فقط حالت حاشیهای و انتقادی، نداشته باشیم، باید نخست معنای اصطلاح«شناخت» و«نظریه»را روشن کنیم، و سیر تاریخی این اصطلاح و جایگاه آن را در بحثهای فلسفی بیان کنیم.

از نظر تاریخی، ابتدا فیلسوفان یونان و هند به «شناخت بشری»پرداختهاند، و فیلسوفان ایرانی، «پهلویان»نیز آن را بررسی کردهاند.فیلسوفان مسلمان نیز به آن توجه داشته، و کاملا آن را روشن ساختهاند.ولی شناخت، در مکتبهای دیگر فکری در روزگار باستان نیز مطرح بوده و در لابلای بحث از روشها، از آن سخن رفته است.

اگر ما فلاسفه مسلمان را به عنوان نمونه در نظر بگیریم، میبینیم که ایشان بحثهای فلسفی را بر اساس موضوع این علم یعنی«وجود»یا«موجود بما هو موجود»قرار دادهاند، بحثهای شناخت را به تناسب موضوع کلی فلسفه، میان علم طبیعی و الهی و مبادی آن یعنی علم منطق پراکنده ساختهاند.

در اینجا سخن از ابعاد شناخت در علم منطق و بحثهای شناخت شناسانه در علم طبیعی و علم الهی به میان آمده است.بنابر این محققی که میخواهد «شناخت»را به طور کلی نزد فیلسوفان مسلمان بررسی کند، باید این محدوده را در بحثهای منطق و «نظریه وجود»به در آورد تا به یک بینش عمومی و فراگیر درباره شناخت بشری دست یابد.

ولی در فلسفه جدید اروپایی، مسأله کاملا با آنچه نزد پیشینیان بود تفاوت داردشناخت بشری»نزد


صفحه:
کتابخانه دیجیتال بنیاد شهید مطهری