• لیست فهرست خالی می باشد
/90

کیهان اندیشه ،1372، شماره 50 ، ص 30

_______________________

 

حکیمان مغرب زمین، مورد توجه مستقیم و اصلی آنهاست.نظریه شناخت با یک جهش در صدر مسائل فلسفه غرب از زمان دکارت قرار گرفت و خود یک موضوع برجسته و مستقل شد.

بیشتر نویسندگان تاریخ فلسفه-که در این رشته صاحب نظرند-این جهش را به رنسانس علمی- فرهنگی جدید اروپا نسبت میدهند و آن را از دستاوردهای این جنبش در زمینه علم و شناخت و تکامل آنها میدانند.

در هر حال، با همه اختلافی که بر سر طبیعت عامل یا عواملی که«شناخت»را نامزد صدرنشینی بحثهای فلسفی غرب ساخته، وجود دارد، نظریه شناخت نخستین مسأله است که در بیشتر مکتبهای فلسفی جدید غرب راه پیدا کرده است، بلکه نزد برخی از آنها، آخرین مسأله نیز هست!این مکاتب بر این سخن پافشاری میکنند که مسأله شناخت را باید آغاز جستجو در همه بحثهای زیربنایی فلسفه دانست، با این استدلال که روشن ساختن روش شناخت و ابزارهای صحیح آن و ارزش این ابزارها، در پرده برداشتن از حقیقت، سرآغاز هر شناخت و دانش دیگری است.چه درباره هستی باشد، یا اخلاق یا سیاست.

ما در زمینه زیربنایی بودن بحث«شناخت»با این گروه همراهیم، و آن را مقدم بر بحثهای دیگر فلسفی میدانیم.خواه، آن را از مقدمات بحثهای تصدیقی- به اصطلاح پیشینیان-بدانیم، و یا اینکه، از مباحث اصلی فلسفه بشماریم. (3)

معنی«شناخت»بر جویندگان این دانش ناشناخته نیست.همه میدانیم که چه کشمکش دنباله داری درباره تعریف«علم»و دستهبندی و تحقیق انواع آن در طول تاریخ پدید آمده است.

تنها چیزی که در اینجا به آن میپردازیم، بخشی است که با موضع طبیعی انسان به طور کلی هماهنگی دارد، یعنی«پدیده وجودی»که در درون انسان رخ مینماید و نوع بشر بیکم و کاست آن را در مییابد، و آن عبارت است از آنچه خرد انسانی به آن پی میبرد، و مفاهیمی که بر آنها بار میشود، و این همان نوری است که پس از نیستی، هست میشود و گاه سوسو میزند و گاه به خاموشی میگراید، گاه روشن و واضح است و گاه سایه روشن و تیره و تار. همان نقش آتشی که در اندیشه کودک است، و باعث میشود که از دست زدن به آن خودداری کند، و همان چهار عمل اصلی ضرب و تقسیم و جمع و تفریق است که بازرگان و آمارگر، پیوسته با آن سر و کار دارد، و همان گمان و پنداری است که فیزیولوژیست، با آن کار، دستگاه عصبی و قوانین حاکم بر آن را به دست میآورد، و همان پندار زمان و مکان و چیزهایی مانند آنها است که در ذهن رخ مینماید...این صورتها و معانی که برای ما پدیدار میشوند و ما آنها را به طور وجدانی درک میکنیم، اکنون موضوع بحث و گفتگو، و مایه پیدایش گرایشهای گوناگون شده است.

«شناخت»به ماهیت این رویدادهای درونی بشری میپردازد.و در جستجوی سرچشمه آنهاست، و بالمآل میزان هماهنگی درونی آنها و برابری آنها با واقعیت و بحثهایی نظیر آن را بررسی میکند.

اکنون لازم است که معنای«نظریه»(Theory)را نیز روشن کنیم.هرگاه اندیشهای را«نظریه»نامیدیم، به معنای آن است که این اندیشه دو ویژگی دارد: فراگیری و گستردگی.بحث نظری معمولا به بیان چارچوب میپردازد و همه جوانب آن را در نظر میگیرد، بنابراین میتوانیم آن را«نظریه»بنامیم، زیرا جنبه نظری دارد.

گاه نظریهای درباره«شناخت بشری»مطرح میشود یا شناخت بشر در یک راستا مورد ارزیابی قرار میگیرد، ولی این بینش را نمیتوان در سطح یک «نظریه»دانست، مگر آن که به دیگر ابعاد شناخت نیز بپردازد، و همه رویههای آن را بررسی کند، و چارچوبی فراگیرد و همه جانبه برای مقوله«شناخت»به دست دهد.

در پرتو این مسأله است که ما میتوانیم یک


صفحه:
کتابخانه دیجیتال بنیاد شهید مطهری