• لیست فهرست خالی می باشد
/90

احکام لایتغیر قرون وسطایی در قرن ما درهم شکسته و اعتبار خود را نه تنها از دست داده بلکه احکام جدیدی جای آن را گرفته که به هیچ وجه مطلق نیست، حکمت عالیه سقراط و اخلاق متعالی کانت با آن همه طنطنه و دبدبه به عنوان ریا و دروغ و حس اثبات نفس و خود دوستی وحب ذات تعبیر شده است.

 

پاسخ: اولا) خود همین حکم که «هیچ حکمی مطلق نیست » مطلق است یا غیر مطلق؟ اگر این حکم شامل خودش شود پس خود این هم مطلق نیست در نتیجه ما احکام مطلقی داریم.

 

ثانیا) این حکم شما که «همه مردم باید خواهر و برادر باشند» مطلق است یا نسبی؟

 

ثالثا) با این بیان ریا و دروغ و خود بینی محکوم شده است. آیا ریا و دروغ و... یک ضد اخلاق است به طور مطلق یا به طور نسبی؟ اگر به طور نسبی ضد اخلاق باشد پس اخلاق سقراط نیز حق نسبی است و نفی نشده است.

 

خلاصه این که انسان نمی تواند قایل به اخلاق باشد و در عین حال اخلاق را نسبی و متغیربداند، اگر ما ثبات و اطلاق را از اخلاق بگیریم اخلاق دیگر از جنبه اخلاقی بودن خارج می شود،بلکه به شکل یک سلسله آداب - یک سلسله قواعد قراردادی مثل آیین نامه ها- در می آید، نه آن امر مقدس و نه آن امری که واقعا فضیلت و خیر است. (29)

 

و) انسان تابع محیط و شرایط

 

شهید مطهری در بحث از «آینده جامعه ها» معتقد است: جامعه ها و تمدن ها و فرهنگ ها به سوی یگانه شدن، متحدالشکل شدن و در نهایت امر در یکدیگر ادغام شدن سیر می کنند. و آینده جوامع انسانی، جامعه جهانی واحد تکامل یافته است که در آن همه ارزش های امکانی انسانیت،به فعلیت می رسد و انسان به کمال حقیقی و سعادت واقعی خود و بالاخره به انسانیت اصیل خودخواهد رسید. از نظر قرآن این امر مسلم است که حکومت نهایی حکومت حق و نابود شدن یکسره باطل است و عاقبت از آن تقوا و متقیان است. (30)

 

شهید مطهری در مقابل نظر کسانی را نقل می کند که مدعی اند، اسلام طرفدار تنوع و تعددفرهنگ ها و جامعه ها است. و همچنین معتقدند علت این که هر ملتی یک نوع احساس، بینش،ذوق، اخلاق و... دارد به خاطر آن است که در طول تاریخ خود به علل مختلف از موفقیت ها،ناکامی ها، آب و هواها، مهاجرت ها و غیره دارای فرهنگی ویژه شده که روح ملی و جمعی او راشکل داده است از این رو دارای اخلاق و فرهنگ ویژه خود است که با اخلاق و فرهنگ دیگران متفاوت است.

 

پاسخ: این نظریه از چند جهت مخدوش است. اولا، چنین فرض شده که انسان ظرفی خالی،بی شکل و بی رنگ است که در همه چیز تابع مظروف -تاریخ- است در حالی که «درباره انسان-چه از نظر فلسفی و چه از نظر اسلامی -نمی توان این چنین داوری کرد. مسخ شدن یا نشدن انسان را با ملاک های فطری و نوعی انسان می توان سنجید نه با ملاک های تاریخی ».

 

ثانیا، درباره مواد فرهنگ انسانی مثل اخلاق نیز به غلط فرض شده که اینها مانند ماده های بی رنگ هستند که شکل و تعین خاص ندارند و شکل و کیفیت اینها را تاریخ می سازد.

 

این نظریه همان نظریه نسبی بودن فرهنگ انسانی است.

 

صفحه:
کتابخانه دیجیتال بنیاد شهید مطهری