• لیست فهرست خالی می باشد
/90

ماهنامه زمانه، شماره 37، صفحه:59

    اصفهان در این دوره شکل گرفت. دشمنی بنیادین علما و دربار صفوی ، گاه نمودهای آشکار نیز می یافت؛ چنانکه محقق کرکی، معروف به محقق ثانی، که در زمان خود از نفوذ بسیاری میان مردم برخوردار بود، در این دوره مسموم شد.[4] بااین همه، در مقطع تاریخی تحت سلطه صفویان، حوزه های علمیه از رونق بسیاری برخوردار شدند و روحانیت شیعه سامان بسزایی یافت؛ به گونه ای که پس از سقوط صفویه و انتقال قدرت به افشاریه، زندیه، قاجاریه و حتی پهلوی ، هرکس به قدرت می رسید، ناگزیر بود حریم مذهب و علما را حفظ کند. بااینکه حوزة علمیه پس از صفویه رونق خود را تاحدودزیادی از دست داد و استوانه های نستوه روحانیت در خارج از ایران حضور داشتند، اما جهتگیری مردم و حکومتها همچنان از نجف و سامرا نظارت و رهبری می شد و روحانیون در این شرایط نیز به رسالت تبلیغی و تربیتی خود عمل می کردند. نهضت تنباکو و قیام مشروطه نمونه های برجستة این تلاشها هستند.[5]

در طول این مدت، آنچه در تعالیم فقهی به صورت سربسته ذکر شده بود، به تدریج در عمل نیز خود را آشکار نمود و نظریه ولایت فقیه به نیابت از ولایت امام معصوم شکل گرفت. این نظریه، کارآمدی خود را، به ویژه در حکم معروف میرزای شیرازی نشان داد. سرانجام مبانی نظریة ولایت فقیه در اندیشة امام خمینی(ره) به طورشایسته ای پردازش شد و در سلوک سیاسی ایشان با تکیه بر لایه های عمیق معرفت مردم تحقق عینی یافت.

لازم به ذکر است: در دورة صفویه با رسمیت یافتن مذهب تشیع و درنتیجه احساس نیاز روزافزون به مبانی نظری و گسترش مباحث عقلی، چالشهای بیشتری فراروی روحانیت قرار گرفت. در این برهه از بحران توسعة معرفت، گرایش اخباری پدید آمد؛ روندی متحجرانه که شرع را منهای عقل می خواست و می کوشید تنها با گوش سپردن به نقل، مسائل نوین را پاسخ گویی و پاسخ جویی کند.

در برابر این جریان، روش اصولی اجتهاد، که تلاش می کرد روش شناسی فراگیری را برای اجتهاد تدوین نماید، به وجود آمد. این جریان، میان پرسش ها و مجهولات تا منابع اجتهاد (کتاب، سنت و عقل) راهی هموار، منظم و مضبوط کشید.

دیری نپایید که جریان اصولی و روشمند غالب شد و حوزه های علمیه توانستند از قیود جمود و تحجر رهایی یافته و متناسب با شرایط زمان و مکان حرکت کنند.[6] همین قرائت اجتهادی و کارآمد از دین، سالها بعد، مبانی نظری پیدایی و پایایی و پویایی انقلاب اسلامی را فراهم نمود.

البته میان دو گرایش اخباری و اصولی، مراتبی وجود دارد؛ کماآنکه کسانی حتی با التزام به مبانی اجتهاد اصولی ، نتوانسته اند کاملا از بند تحجر رهایی یابند.

پس از انقلاب اسلامی، با برخورداری دین و روحانیت از قدرت سیاسی، قاعدتاً باید روحانیت در تبیین و اجرای دین موفق می شد، اما در اینجا مشکل بزرگی وجود داشت و آن این که علیرغم ظرفیتهای بالای دین اسلام در زمینه های اجتماعی، در این حوزه کمتر نظریه پردازی شده بود؛ گذشته ازآنکه هیچ تجربة عملی نیز وجود نداشت. مشکل اول تنها به دست روحانیت قابل گشودن بود. ازاین رو، علمای دین با پرسشها و نیز فضاهای نوین دین پژوهی مواجه شدند، پدیده ای که رویارویی با آن قطعا از عهده جریان اخباری خارج بود و صرفا جریان اصولی توان رویارویی با آن را داشت.

برقرارکردن ارتباط معنوی، معرفتی و عاطفی میان مردم و اهل بیت پیامبر(ص)، به ویژه امام حسین(ع)، از مهم ترین کارکردهای روحانیت است که انقلاب اسلامی را به نتیجه رساند و امروزه ضامن حفظ استقلال و آزادی، پاسداری از نقش همین الگوها و تربیت عاشورایی مردم است.

در ذکر علل تسهیل این ارتباط میان روحانیت و مردم، بدون شک نمی توان از اقدام به جهاد و شهادت از سوی روحانیون در طول تاریخ در راستای حفظ استقلال داخلی در برابر دشمنان خارجی چشم پوشید؛ چنانکه به عنوان نمونه ای از این مجاهدتها، می توان به حضور مجتهدانی مبرز و مبارز در مقام فرماندهی بسیج نیروهای مردمی در جنگهای ایران و روس اشاره کرد.

علاوه براین، وابستگی اقتصادی روحانیت به مردم از طریق وجوهات شرعی و مبالغی که بابت حق تبلیغ دریافت می کنند، نیز ارتباط این دو را مستحکم نموده و روحانیت را در کنار مردم، بلکه پیشاپیش آنان در راه خیر و صلاح ملی قرار داده است.

انقلاب اسلامی حاصل این ارتباط و توسعة آن بوده است. درواقع پس از تحکیم و توسعة سازمان روحانیت در عهد صفوی و افزایش اقتدار آشکار مرجعیت در زمان میرزای شیرازی و تسهیل ارتباطات، چه در رفت وآمد و چه در اطلاعات در قرن اخیر، پیوند مردم با روحانیت بیشتر شد و انقلاب اسلامی به ثمر نشست. پس از این بود که روحانیت در کارکرد عمدة خود، یعنی تبیین و اجرای ابعاد اجتماعی اسلام، با چالش مواجه شد. ادامة ایفای نقش اجتماعی و عمل به تکلیف و رسالت خویش از سوی روحانیت، بدون شک مستلزم به کارگیری روشهای منطقی اجتهاد و فهم راستین دین و نیز استفاده از اندیشه ها و دانشهای نوین در پاسخ دهی مناسب به مسائل جدید خواهد بود.

پیدایش و گسترش روشنفکری

روشنفکری در کشور ما محصول آشنایی با اندیشه های نوین غرب یا به عبارت بهتر پیامد ظهور و پیشرفت مدرنیته در غرب است و این درحالی است که ظهور مدرنیته در غرب دستاورد جنبش روشنفکری کانونهای علمی و فرهنگی پایان قرون وسطی، از جمله کلیسای شارتر در قرن دوازدهم می باشد.[7]

اولین گروههای روشنفکری در ایران از اواخر دوران قاجار با تاسیس دارالفنون و اعزام دانشجو به خارج که معمولا از درباریان بودند شکل گرفتند. آنان به دلیل تربیت ناسالم، پس از سفر به فرنگ به صورت انسانهایی خودباخته و فریفته درآمدند که در بازگشت می خواستند ایران را نیز همانند کشورهای غربی بسازند.

روشنفکران برای اولین بار در جریان مشروطه بود که حضور خود را علنی کردند و توانستند با ایجاد آشفتگی و انحراف در این حرکت، به قدرت دست یابند؛ اما زوال قاجار و روی کارآمدن حکومت استبدادی پهلوی، آنان را تا سطح عمال حکومت تنزل داد.

روشنفکری در ایران، ابتدا در جریان تجددطلبی بر اساس علوم تجربی و گرایش به فلسفه های اجتماعی لیبرالیستی نمود یافت. این روند تا پیش از شهریور 1320، با عنوان منورالفکری مشهور شد و موجب انحراف مشروطه از مسیر واقعی شرعی و ملی خود گردید.

پس از شهریور1320، با تباهی و سیاهی وجهة اجتماعی جریان لیبرالیستی منورالفکری در اثر همکاری با استبداد رضاخانی،[8] گرایش مارکسیستی و کمونیستی با عنوان روشنفکری در میان گروهی از جوانان، که بیشتر دانشجو بودند، پدیدار شد.

جریان چپ روشنفکری در حزب توده وابسته به حکومت کمونیستی شوروی شکل گرفت، جریان راست آن نیز در لژهای سازمان فراماسونی سامان یافت.[9] جریان اخیر از طریق فراماسونری درواقع به انگلستان و سپس به امریکا پیوند می خورد. پس از شهریور1320، جناح چپ روشنفکری میدان دار شد و جناح راست نیز با تاخیری هشت ساله خود را در قالب جبهة ملی بازسازی و سازماندهی کرد. شاخه ای از جناح چپ به منافقین ختم شد و بخش دیگر آن در جریان انقلاب اسلامی هضم و جذب گردید. جناح راست نیز همچنان به حیات خود ادامه داد، اما سرانجام تحت فشار و سیطره فراگیر و نیرومند روح مذهبی و استقلال طلبی ملت ایران، به ویژه در جریان انقلاب اسلامی، مقهور شد.

صفحه:
کتابخانه دیجیتال بنیاد شهید مطهری