/90

فصلنامه اندیشه صادق، شماره 6/ ص:39

 

    از نظر استاد مطهری علم به خودی خود و فی حد ذاته معارض با دین نیست چرا که تکون علم بر این نبوده تا مسایل ماوراء را منسوخ کند. به اعتقاد وی دو دلیل عمده در مغرب زمین موجب شد که علم با دین در تعارض افتد. یک دلیل این بود که علم در بستری شکوفا شد که ریشه در ایمان زدایی داشت. از قرن شانزدهم میلادی با تجدید حیات فکری و اجتماعی مغرب زمین، علم و دانش بشری گسترش روزافزون یافت و از اقبال عمومی برخوردار شد. در چنین شرایطی اعتقاد به سکولاریسم رواج تام یافت، به این معنا که حوزة دین تنها منحصر در دو ارتباط انسان با خدا و ارتباط انسان با خودش تلقی شد و دو ارتباط دیگر؛ یعنی ارتباط انسان با طبیعت و ارتباط انسان با انسانهای دیگر، مغفول افتاد. با این نگرش، دین که در قرون وسطی حاکمیت مطلق داشت و بر همه ارکان زندگی و حیات اجتماعی حاکم بود، به انفعال و انزوا و عقب نشینی تن داد و به محدودة نفوذ مذهبی خود؛ یعنی کلیسا بسنده کرد. متعاقب این امر تمام نهادهای اصلی و فرعی جامعه غربی، غیر مدهبی شد. از نظر استاد مطهری، در این دوره انسان عصر نو علم را حلال همه مشکلات تلقی می کند. 11 با چنین بینشی عالم و آدم از جوهرة آسمانی و موجودیت الهی فروهشته می شود و عقل ناسوتی طریق سلوک در عالم ماورای طبیعت را به روی آدمیان می بندد و توانایی شناخت حقایق متعالی و قدسی را قبض می کند و افق دید انسان را با تأمل در طبیعت و محیط زیست و توسعه اقتصادی و گسترش نهادهای اجتماعی و سیاسی بسط می دهد.

 

 

دلیل دوم جدایی فلسفه از علم و ساختن فلسفه ای جدید مبتنی بر علوم تجربی است که مکتب پوزیتیویسم شاخص آن است.

گروهی از دانشمندان و فیلسوفان از جمله «اگوست کنت» و «برتراند راسل» معتقدند که میان ذهنیت های دینی و علمی، تعارض بنیادین وجود دارد، به طوری که با طرح دین، علم طرد شده و با طرح علم، دین مطرود می شود.

تعارض میان علم و دین وقتی ممکن است که به نحوی موضوعات یا غایات یا روشهای آن دو، تا حد بسیار زیادی یکسان تصور شود. در این صورت است که علم و دین به عنوان دو نیروی رقیب به صحنه می آیند. بر اساس دیدگاه تعارض، دین و علم به خاطر ادعاهای مشترک، دارای تعارض های اساسی بوده که سازش بین این دو تقریباً مشکل می نماید. از این رو، تبیین های علمی مکرراً حساسیت های مذهبی را به چالش فراخوانده و این ستیز غالباً با پیروزی علم پایان یافته است. راسل در کتاب « علم و مذهب» می گوید: «بین علم و مذهب یک اختلاف دامنه داری تا این سالهای اخیر وجود داشت، تا آنکه علم به نحو لایتغیری پیروز شد».12 به عنوان مثال کیهان شناسی ای که به نام دین بنا شده بود، مجبور شد با نظریه های معقول تر ناشی از علم، عقب نشینی کند. «آندرو وایت» (Andrew Dichson White) در کتاب «تاریخ کارزار علم و الهیات در عالم مسیحیت» چگونگی عقب نشینی اصحاب کلیسا را در برابر یافته ها و پیشرفت های علمی در سه گام نشان داده است. در این برخوردها کلیسا ابتدا در برابر یک فکر علمی، جبهه مخالفت می گرفت و آن را محکوم می کرد. در این گام اصحاب کلیسا نظر خود را حق مسلم و مطلق می پنداشتند. مرحلة دوم زمانی بود که نظریه علمی با وجود مؤیداتی از عالم خارج، جای خود را باز می کرد و کلیسا ناگزیر با ارائه تفسیری مجدد از انجیل ، راه آشتی را باز می کرد و وانمود می ساخت که اختلاف مهمی در کار نیست. در گام سوم وقتی آن فکر علمی کاملاً تثبیت شده بود. کلیسا مدعی می شد که آن کشف علمی هم قبلاً در کتاب مقدس بیان شده است.

1-2. گونه های مختلف تعارض میان علم و دین

الف) تعارض میان گزاره های علمی و گزاره های دینی: بخش عمده ای از مجموعه تعالیم وحیانی، آن دسته از گزاره ها و قضایایی است که حکایت از واقعیت های هستی به ویژه واقعیت های عالم طبیعت دارند. گزاره هایی پیرامون آفرینش انسان و عالم طبیعت، خورشید و ستارگان، زمین و آسمان و افلاک و بسیاری واقعیت های ریز و درشت دیگر که در برخی موارد، گزاره ها و گزارش های مزبور با دستاوردهای علمی و قوانینی که محصول تجربه بشری است ، در ظاهر مطابقت کامل نمی یابد. هر چند که در اوایل قرن هفدهم و حتی تا اواخر آن نیز، بیشتر تعارضی که بین علم و دین احساس می شد، یا جنبة روان شناختی داشت و یا در نتیجة بعضی تعمیم های ناروای نظریات علمی بود و یا تعارض بین دین و متافیزیک در زیر بعضی نظریات علمی پنهان بود، ولی به تدریج با رشد روز افزون نظریات علمی احساس می شد که بعضی از یافته های جدید علمی با محتوای کتب مقدس سر ناسازگاری دارند.

اولین صحنة درگیری و نخستین نقطة تعارض، کیهان شناسی بود. در قرون وسطی که کیهان شناسی ارسطویی و الهیات مسیحی درهم آمیخته و تصویر قرون وسطایی از جهان را پرداخته بود، نظریة زمین مرکزی در علم نجوم سلطه ای بی چون و چرا داشت. زمین در مرکز گیتی، بی حرکت قرار داشت و خورشید ، ماه ، سیارات و ستارگان در مدارهای مدور به گرد آن می چرخیدند. با پذیرش اخترشناسی بطلمیوسی، جایگاه زمین به عنوان مرکز عالم و محور افلاک ، پشتوانه ای برای اشرفیت انسان قلمداد می شد. این تصویر قرون وسطایی جهان بود که علم جدید با آن به چالش برخاست. انقلاب علمی با «نیکلاس کپرنیک» آغاز شد که بینش زمین مرکزی کلادیوس بطلمیوس و انجیل را که به مثابة یک باور جزمی بیش از هزار سال بر اذهان سیطره داشت، واژگون کرد. با کشفیات کپرنیک، یوهان کپلر و گالیله اخترشناسی ارسطویی و بطلمیوسی که با فهم نصوص دینی در آمیخته و بر تصویر انسان و رابطه خداوند با طبیعت و نحوة دخالت او در جهان سایه افکنده بود، در بوتة تردید افتاد.13


صفحه:
کتابخانه دیجیتال بنیاد شهید مطهری