• لیست فهرست خالی می باشد
/90

الف) نسبیت حسن و قبح

 

کارهای اخلاقی همان کارهایی است که عقلا زیباست و کارهای ضد اخلاقی کارهایی است که عقلا ناپسند است. از سوی دیگر زشتی و زیبایی و پسندیده و ناپسند از نظر عقل در شرایطمختلف متفاوت است، عقل در زمانی چیزی را نیک و در زمان دیگر بد می داند. پس حسن و قبح که پایه اخلاق است نسبی است و در نتیجه اخلاق نیز نسبی خواهد بود. (19)

 

پاسخ: این که پایه اخلاق بر حسن و قبح و زشتی و زیبایی باشد یک فکر سقراطی است که ازیونانیان به مسلمین رسیده است و دانشمندان اسلامی متوجه بوده اند که حسن و قبح، پایه ثابتی نیست و متغیر است. سپس شهید مطهری اضافه می کند که اخلاق نظام دادن به غرایز و قوای روحی است، چنانکه طب نظام دادن به قوای بدنی است و همانطور که اساس طب بر حسن و قبح نیست، اساس اخلاق هم بر حسن و قبح عقلی نیست، اساس اخلاق مبتنی است بر تقویت متعادل غرایز و قوای عالی انسانی مثل اراده، عقل و فکر، به گونه ای که دیگر قوا - مثل شهوت وغضب- در زیر سیطره آن ها قرار گیرد و بر این مبنا دیگر نمی توان گفت: که اخلاق در زمان ها ومکان ها و نسبت به افراد مختلف تغییر می کند.

 

علاوه بر این زیر بنای حسن و قبح «وجدان » است که امر ثابت و تغییر ناپذیری می باشد وهرکس آن را بالضرورة در وجود خویش احساس می کند. وجدان در بشر امروز هست، در بشر یک قرن یا صد قرن قبل هم بوده است. قرآن و روایات هم به وجود نیروی درونی به نام وجدان تاییدکرده اند، به عنوان نمونه در سوره قیامت آیه دو از «نفس لوامه » و در سوره الشمس آیه هشت ازنوعی الهام فطری بحث شده است. (20)

 

شهید مطهری با رد حرف کسانی چون کمونیست ها که معتقدند وجدان تغییر می کند، می گویداز نظر اسلام وجدان ها ثابت است ولی ممکن است مریض شوند و درست کار نکنند. علاوه بر این برخی امور ذاتا خوب یا بد هستند و برخی امور وسیله رسیدن به خوبی یا بدی می باشند. آنچه ممکن است تغییر کند قضاوت مردم در قسم دوم است نه اول. و یا حتی ممکن است، مردم درقضاوت خویش اشتباه کنند. ولی این را نباید به حساب تغییر وجدان گذاشت. (21)

 

ب) فلسفه بودن و شدن

 

مارکسیست ها معتقدند تفکر فلسفی کل تاریخ بر دو قسم است، فلسفه «بودن » و فلسفه «شدن ». «نوع اول از حکمت ارسطو و مکتب حقوقی روم و همچنین حکمت علمای دینی مسیحی - حداقل علمای دینی مسیحی کشورهای لاتین- ریشه می گیرد و قرن ها فلسفه کلاسیک غرب و فلسفه دینی مسیحی به شمار می رفت.

 

فلسفه دکارت نیز به ابدیت تغییرناپذیر روح، حقیقت و اصول اخلاقی معتقد است [...] .

 

اما فلسفه نوع دوم که حکمت «شدن » است و دو قرن پیش از ارسطو توسط نخستین فیلسوف های یونانی بیان شده، برخلاف فلسفه قبل، با زمان درآمیخته است.

 

این فلسفه، فلسفه ای ساکن نیست، بلکه دارای تحرک است. در این فلسفه - که مارکسیست هاخود را مدافع آن می دانند -اصول اخلاقی نسبی است و آنچه که امروز اخلاق است، روز دیگراخلاق نیست (22) . به علاوه از نظر اینان، چه در جامعه و چه در طبیعت، یک قانون نمی تواند بر همه مراحل تغییر و تحول جامعه یا طبیعت حاکم باشد از این رو اخلاق نمی تواند یک قانون ثابت برای یک انسان در تمام عمر و برای همه مردم از قدیم تا به امروز داشته باشد (23) .

 

صفحه:
کتابخانه دیجیتال بنیاد شهید مطهری