کلیات علوم اسلامی، ج 2، (کلام و عرفان و حکمت عملی)، ص: 79
از نظر عارف واقعاً و بدون هیچ شائبه مَجاز، برای انسان «صراط» وجود دارد
وآن صراط را باید بپیماید و مرحله به مرحله و منزل به منزل طی نماید و رسیدن به منزل بعدی بدون گذر کردن از منزل قبلی ناممکن است.
لهذا از نظر عارف، روح بشر مانند یک گیاه و یا یک کودک است و کمالش در نموّ و رشدی است که طبق نظام مخصوص باید صورت گیرد. ولی در اخلاق صرفاً سخن از یک سلسله فضایل است از قبیل راستی، درستی، عدالت، عفت، احسان، انصاف، ایثار و غیره که روح باید به آنها مزین و متجلّی گردد. از نظر اخلاق، روح انسان مانند خانهای است که باید با یک سلسله زیورها و زینتها و نقاشیها مزین گردد بدون اینکه ترتیبی در کار باشد که از کجا آغاز شود و به کجا انتها یابد، مثلًا از سقف شروع شود یا از دیوارها و از کدام دیوار؟ از بالای دیوار یا از پایین؟.
در عرفان برعکس، عناصر اخلاقی مطرح میشود اما به اصطلاح به صورت دیالکتیکی یعنی متحرک و پویا.
ثالثاً عناصر روحی اخلاقی محدود است به معانی و مفاهیمی که غالباً آنها را میشناسند، اما عناصر روحی عرفانی بسی وسیعتر و گستردهتر است. در سیر و سلوک عرفانی از یک سلسله احوال و واردات قلبی سخن میرود که منحصراً به یک سالک راه در خلال مجاهدات و طی طریقها دست میدهد و مردم دیگر از این احوال و واردات بیخبرند.
بخش دیگر عرفان مربوط است به تفسیر هستی، یعنی تفسیر خدا و جهان و انسان. عرفان در این بخش مانند فلسفه است و میخواهد هستی را تفسیر نماید، برخلاف بخش اول که مانند اخلاق است و میخواهد انسان را تغییر دهد. همچنان که در بخش اول با اخلاق تفاوتهایی داشت، در این بخش با فلسفه تفاوتهایی دارد.
در درس بعد این مطلب را توضیح خواهیم داد.