/90

 

 

کلیات علوم اسلامی، ج 2، (کلام و عرفان و حکمت عملی)، ص: 81

ادعای خودش- آنچه را که با دیده دل و با تمام وجود خود شهود کرده است، با زبان عقل توضیح میدهد.

تفسیر عرفان از هستی و به عبارت دیگر جهان بینی عرفانی هستی، با تفسیر فلسفه از هستی تفاوتهای عمیقی دارد.

از نظر فیلسوف الهی، هم خدا اصالت دارد و هم غیر خدا، الّا اینکه خدا واجب الوجود و قائم بالذات است و غیر خدا ممکن الوجود و قائم بالغیر و معلول واجب الوجود. ولی از نظر عارف، غیر خدا به عنوان اشیائی که در برابر خدا قرار گرفته باشند- هرچند معلول او باشند- وجود ندارد، بلکه وجود خداوند همه اشیاء را دربر گرفته است؛ یعنی همه اشیاء، اسماء و صفات و شئون و تجلّیات خداوندند نه اموری در برابر او.

نوع بینش فیلسوف با عارف متفاوت است. فیلسوف میخواهد جهان را فهم کند، یعنی میخواهد تصویری صحیح و نسبتاً جامع و کامل از جهان در ذهن خود داشته باشد. از نظر فیلسوف حد اعلای کمال انسان به این است که جهان را آنچنان که هست با عقل خود دریابد، به طوری که جهان در وجود او وجود عقلانی بیابد و او جهانی شود عقلانی. لهذا در تعریف فلسفه گفته شده است: «صَیرورَةُ الْانْسانِ عالَماً عَقْلِیاً مُضاهِیاً لِلْعالَمِ الْعَینِی» یعنی فیلسوفی عبارت است از اینکه انسان جهانی بشود عقلی شبیه جهان عینی.

ولی عارف به عقل و فهم کاری ندارد. عارف میخواهد به کنه و حقیقت هستی که خداست برسد و متصل گردد و آن را شهود نماید.

از نظر عارف کمال انسان به این نیست که صرفاً در ذهن خود تصویری از هستی داشته باشد، بلکه به این است که با قدم سیر و سلوک به اصلی که از آنجا آمده است باز گردد و دوری و فاصله را با ذات حق از بین ببرد و در بساط قرب از خود فانی و به او باقی گردد.


 

 

 

صفحه:
کتابخانه دیجیتال بنیاد شهید مطهری