• نقدی بر مارکسیسم
/90

نقدی بر مارکسیسم، ص: 249

ویلیام جیمز هم روی یک تجربههای روانشناسی به این مطلب رسیده است؛ او هم میگوید: ضمیرهای افراد در باطن یک نوع ارتباط و اتصال با یکدیگر دارند که غالبا به آن اتصال آگاه نیستند؛ یک شخصی که تزکیه نفس بکند میتواند به ضمایر دیگر اطلاع پیدا کند از راه ارتباط درونی ضمایر با یکدیگر، ارتباطی که ناشی از اتصال همه به منبع الهی میباشد.

جامعهشناسی این حرف را نمیزند، جامعهشناسی میگوید: افراد بعد از ترکیب، یک «خود» و یک واقعیت فرهنگی به وجود میآورند که این واقعا یک واقعیتی است، گاهی انسان این «من» را احساس میکند که این من، من فردی نیست، بلکه در اینجا کل را احساس میکند. آنوقت انسان دو نوع کار میکند یک نوع را برای من فردی میکند و نوع دیگر را برای من جمعی خودش میکند. در آن نظریه اول، تکیه بر دو انگیزهای بودن انسان بود، یک کار برای «من» میکند و کار دیگر را برای جز «من». این نظریه دوم میگوید: نه، انسان دو «من» دارد و دو احساس دارد: من فردی و احساسی که برای من فردی کار میکند، و من جمعی و احساسی که برای من جمعی کار میکند؛ و وقتی پای من جمعی به میان آمد باز همان حرف اول پیش میآید که ارزش کار اخلاقی این است که برای من فردی نباشد و برای من جمعی باشد. «من جمعی» امر کلی و دائم هم هست، و نتیجه این نظریه دوم این میشود که «هر کاری که منبعث از من جمعی انسان باشد اخلاقی است، و هر کاری که منبعث از من فردی باشد اخلاقی نیست». البته ممکن است مصداقهای این اصل تغییر کند ولی به هر حال یک اصل کلی دائم میتواند باشد. این هم نظریه دوم توجیه «باید» های کلی.

توجیه سوم

نظریه سوم در توجیه «بایدهای کلّی» این است که: مطلب همین است و انسان امکان ندارد کاری را بکند که به هیچ نحوی به شخصیت او ارتباط نداشته و صد در صد استخدام شده باشد برای دستگاه دیگری بدون اینکه به کیان او هیچ ارتباط داشته باشد؛ نه، این ممکن نیست. انسان دارای دو «من» است: من سفلی و من علوی، بدین معنی که هر فرد یک موجود دو درجهای است، در یک درجه حیوان است مانند همه حیوانهای دیگر و در یک درجه دیگر دارای یک واقعیت علوی است. و تعجب است چرا


صفحه:
کتابخانه دیجیتال بنیاد شهید مطهری