• مقالات فلسفی
/90

مقالات فلسفی، ص: 15

مطلعش این است:

هبطت الیک من المحلّ الارفع

 

و رقاء ذات تعزّز و تمنّع

 

 

 

برای مقایسه یادآوری کرد.

مقصود این است که ما باید زبان علم و فلسفه را از زبان شعر یا زبان وعظ و خطابه باز بشناسیم تا مانند عده زیادی از منکرین و مادیین دچار اشتباهات عظیم و نابخشودنی نشویم.

حقیقت این است که در میان افکار و انظار فلاسفه هم احیاناً نظریههایی دیده میشود که کم و بیش با آنچه در زبان شعر آمده تطبیق میکند، مثل نظریه معروف منسوب به افلاطون که میگوید: روح جوهری است قدیم که قبل از بدن موجود است، بعداً که بدنی آماده میشود روح از مرتبه خود «تنزل» میکند و به بدن «تعلق» میگیرد.

این نظریه صد در صد یک نظریه «ثنوی» است، زیرا روح و بدن را دو جوهر جدا و منفصل از هم، و علاقه بین آنها را عرضی و اعتباری میداند، مانند علاقه و ارتباط مرغ با آشیانه و راکب با مرکوب، هیچ علاقه جوهری و طبیعی که نماینده یک نوع وحدت و اتصال و ارتباط ذاتی بین آنها باشد نمیشناسد.

ولی همان طوری که میدانیم دیری نپایید که این نظریه به وسیله ارسطو شاگرد افلاطون درهم شکسته شد. ارسطو متوجه این نکته شد که افلاطون و پیشینیان او بیشتر متوجه جنبه ثنویت و تباین امور روحی و امور بدنی شدهاند و به جنبه وحدت و وابستگی روح و بدن توجهی نکردهاند. ارسطو متوجه شد که نمیتوان علاقه و وابستگی روح و بدن را سطحی انگاشت و از نوع رابطه مرغ با آشیانه و یا راکب با مرکوب دانست، حتما رابطه ایندو عمیقتر و طبیعیتر از این است. ارسطو رابطه روح و بدن را از نوع علاقه صورت و ماده که خود مبدع آن است دانست با این تفاوت که قوه عاقله چون مجرد است صورتی با ماده است نه در ماده. به دنبال همین مطلب، دیگر در فلسفه ارسطو از اینکه روح جوهری قدیم و بالفعل است اثری نیست؛ روح قدیم نیست، حادث است، در آغاز کار قوه و استعداد محض است و هیچ گونه علم قبلی برایش حاصل نیست، همه معلومات و اطلاعات خود را در همین جهان از قوه به فعل میرساند. در فلسفه ابن سینا هم با اندکی اختلاف همین معنا منعکس است. در فلسفه ارسطو و ابن سینا از آن ثنویت و جدایی و بیگانگی که در فلسفه افلاطون بود به


صفحه:
کتابخانه دیجیتال بنیاد شهید مطهری