• تعلیم و تربیت در اسلام
/90

تعلیم و تربیت در اسلام، ص:18

بوده، همه را مطالعه کرده و از استاد فرا گرفته است.هرچه شما راجع به این متن و این شرح و این حاشیه بپرسید، خوب جواب میدهد.یک ذره که پایتان را آن طرف بگذارید، او دیگر لنگ است. معلوماتش فقط همین مسموعات است و اگر مطلب دیگری در جای دیگر باشد که او بخواهد از این مایههای معلومات خودش آنجا نتیجه گیری بکند، عاجز است و بلکه من دیدهام افرادی را که بر ضد آنچه که اینجا یاد گرفتهاند آنجا قضاوت میکنند. و لهذا شما میبینید که یک عالم، مغزش جاهل است. عالم است ولی مغزش مغز جاهل است.عالم است؛ یعنی خیلی چیزها را یاد گرفته، خیلی اطلاعات دارد ولی آنجا که شما مسئلهای خارج از حدود معلوماتش طرح میکنید، میبینید که با یک عوام صددرصد عوام طرف هستید. آنجا که میرسد، یک عوام مطلق از آب درمیآید.

غیبگو و پادشاه

مَثَل معروفی است- البته افسانه است- میگویند که یک غیبگو و رمّالی، علم غیب گویی و رمّالی را به بچهاش آموخته بود. خودش در دربار پادشاه حقوق خوبی میگرفت. این علم را به بچهاش آموخته بود که بعد از خودش، او این پست را اداره کند. تا روزی که او را به پادشاه معرفی کرد. پادشاه خواست که او را امتحان کند.

تخم مرغی در دستش گرفت و به او گفت: اگر گفتی که در دست من چیست؟ او هرچه حساب کرد نفهمید که چیست. ابتدا گفت: وسطش زرد است و اطرافش سفید. بعد یک فکری کرد و گفت: این سنگ آسیایی است که در وسطش هویج ریختهاند. پادشاه خیلی بدش آمد و بعد پدرش را آورد و گفت: آخر این چه علمی است که به او آموختهای؟! گفت: علم را من خوب آموختم ولی این عقل ندارد. آن حرف اول را از روی علمش گفت ولی این دومی را [که آن را به این مورد تطبیق داد] از روی بیعقلیاش گفت، شعورش نرسید که سنگ آسیا در دست انسان جا نمیگیرد. این را عقل آدم باید حکم بکند.

این داستان معروف است و من تا به حال از چند نفر شنیدهام. میگویند: یک  وقت یک خارجی آمده بود کرج. با یک دهاتی روبرو شد. این دهاتی خیلی جوابهای نغز و پختهای به او میداد. هر سؤالی که میکرد، خیلی عالی جواب میداد. بعد او گفت که تو اینها را از کجا میدانی؟ گفت: «ما چون سواد نداریم فکر میکنیم این خیلی حرف پرمعنایی است: آن که سواد دارد معلوماتش را میگوید ولی من فکر میکنم. و فکر خیلی از سواد بهتر است.

 


صفحه:
کتابخانه دیجیتال بنیاد شهید مطهری