• فلسفه تاریخ (1)
/90

فلسفۀ تاریخ، ج 1، ص:16

بگوید که حادثهای خود به خود و بدون علت به وجود آمده استتصادف» که از قدیم مسئله بخت و اتفاق و تصادف را مطرح میکردند [به معنی علت نداشتن نیست.] در واقع انسان به چیزی میگوید «تصادفی» که کلّیت ندارد، یعنی تحت ضابطه و قاعده در نمیآید، مثل همین مثال معروفی که ذکر میکنند: انسان اگر چاه بکند و به آب برسد، این یک امر تصادفی نیست چون دائماً و لااقل اکثر، کندن زمین در یک عمق معین به آب میرسد. ولیاگر انسان چاه بکند و به گنج برسد، این را یک امر تصادفی تلقی میکنیم، میگوییم چاه کندیم تصادفاً به گنج رسیدیم؛ برای اینکه این یک امر کلی نیست، مخصوص این مورد است؛ یعنی مجموعه یک سلسله علل و شرایط خاص ایجاب کرده که در اینجا گنجی باشد، و یک سلسله علل دیگر ایجاب کرده که شما چاه بکنید و نتیجه ایندو این شده که در اینجا به گنج برسید. ولی چنین رابطه کلی و دائمی میان کندن چاه و پیدا شدن گنج وجود ندارد. چون رابطه کلی وجود ندارد، پس ضابطه و قاعده ندارد نه اینکه علت ندارد.

پس علت نداشتن یک مطلب است، کلیت نداشتن مطلب دیگر. کسانی که میگویند تاریخ را تصادفات به وجود آورده، یعنی یک سلسله وقایع به وجود آورده که آن وقایع تحت ضابطه کلی در نمیآید؛ همان مثالهای معروفی که ذکر میکنند. مورخی کتابی نوشته تحت عنوان بینی کلئوپاترا که اگر بینی او مثلًا یک ذره کوچکتر یا بزرگتر بود سرنوشت عالم جور دیگری بود؛ چون بینی او فلان جور بود فلان پادشاه عاشق او شد و در نتیجه عشق ایندو به همدیگر حوادثی پیدا شد و اصلًا اوضاع دنیا در اثر یکچنین امری تغییر کرد. حال این معنایش این است که این یک امری نیست که تحت ضابطه دربیاید، یک قانونی درست کنیم به نام «قانون بینی کلئوپاترا»؛ قانون بردار نیست.

اشخاصی که قائل به تصادفند میگویند تمام حوادث بزرگ و مهم تاریخی، وقتی نگاه بکنیم میبینیم یک امر جزئی [علت آن بوده است]، مثل جنگ بین المللی اول که فلان حادثه کوچک اتفاق افتاد، فلان ولیعهد در فلان مملکت کشته شد و آن به یک قضیه دیگر کشید و آن به یک قضیه دیگر، و بعد یک جنگ بین المللی


صفحه:
کتابخانه دیجیتال بنیاد شهید مطهری