• اسلام و نیازهای زمان (2)
/90

اسلام و نیازهای زمان، جلد 2، صفحه:11

بکند، ترقی کرده است. جامعه یک مدار دارد که اگر در آن مدار حرکت کند ترقی است، ولی اگر در خارج آن مدار [حرکت کند] تنزل است. این همان معنایی است که ما عرض میکنیم- و بعد هم شرح بیشتری خواهیم داد- که زمان هم عناصری ثابت و عناصری متغیر دارد. مقصود این است که یک سلسله عناصر در زندگی بشر باید ثابت باشد تا اینکه امکان ترقی در زندگی باشد. تغییر باید در یک مدار معین و مشخص و در یک جهت خاص صورت بگیرد تا ترقی باشد و الّا ترقی نیست.

بنابراین از آن طرف اگر ما توانستیم ثابت کنیم که اسلام اصولی دارد که آن اصول ثابت است و تغییرپذیر نیست ولی در اسلام جای تغییر هم وجود دارد [توانستهایم مسئله اسلام و مقتضیات زمان را حل کنیم، و البته] معنای اینکه در قانون اسلام تغییر رخ بدهد، منحصر به نسخ نیست. آنچه که قطعاً وجود ندارد، این است که قانون اسلام نسخ بشود.

همانطور که وضع قانون اسلام به وسیله ما نبوده بلکه الهی است، نسخش هم به وسیله بشر نمیتواند باشد. از جنبه الهی هم فرض این است که ضرورت دین اسلام است که این دین از طرف خدا منسوخ نخواهد شد.

آن تغییری که به هیچ وجه امکان ندارد رخ بدهد، نسخ است. ولی مگر همه تغییرات باید به صورت نسخ باشد؟ اسلام یک نوع رمزی و یک دستگاه متحرکی در داخل خودش قرار داده که خودش از ناحیه خودش تغییر میکند نه از ناحیه کسی دیگر که مثلًا علما بیایند تغییر بدهند. علما فقط میتوانند آن تغییرات را کشف کنند، نه اینکه تغییر بدهند.

تعبیر اقبال از اجتهاد

عبارتی است از اقبال لاهوری که عبارت بسیار خوبی است. اقبال از جمله کسانی است که توجه فوق العادهای به مسئله اسلام و مقتضیات زمان کرده از هر دو جهت؛ یعنی هم متوجه بوده که اصلًا بشریت و تمدن به یک سلسله قوانین ثابت نیاز دارد و بدون آن، ترقی امکان پذیر نیست، و هم توجه داشته است که برخلاف آنچه کهبعضی تصور میکنند اینطور نیست که قوانین اسلام همیشه یکنواخت و یکجور است و در زمانها و مکانهای مختلف به یک شکل اجرا میشود.

در کتابی که به نام احیای فکر دینی در اسلام از او منتشر و ترجمه شده است- و کتاب عمیقی است- از اجتهاد به «نیروی محرّکه اسلام» تعبیر میکند. در نظر او نیروی محرّکه اسلام اجتهاد است.


صفحه:
کتابخانه دیجیتال بنیاد شهید مطهری